قصه های کم کم - قسمت دوازدهم

بلاگ رادیو کودک

این وب لاگ بازتاب دهنده اطلاعات سایت رادیوکودک در زمینه کودک است.

قصه های کم کم - قسمت دوازدهم

کم اول: دام دام دام.. بوم بوم بوم.. پت پت پت..

خرگوش کوچولو رفت خوابید. داشت خوابش می برد که یکهو همه جا لرزید: «دام ... دام... دام...»

خرگوش کوچولو چشم هایش را باز کرد. مادرش ! فیل رفته لب رودخانه آب بخورد.» خرگوش کوچولو دوباره خوابید. کمی که گذشت دوباره همه جا لرزید: «دیم... دیم... دیم...»

مادرش گفت: «بخواب پسرم! خرس تشنه اش شده و دارد می رود آب بخورد.» خرگوش کوچولو چشم هایش را بست، اما خوابش نبرد.

کمی بعد صدایی آمد: «فیس... فیس... فیس...» مادر خرگوش کوچولو گفت: «چیزی نیست پسرم. مار دارد می رود لب رودخانه آب بخورد.»

خرگوش کوچولو تا آمد خوابش ببرد، صدایی آمد: «بوم... بوم... بوم...»

مادر خرگوش کوچولو گفت: «زرافه هم تشنه اش شده!»

کمی بعد، همه جا ساکت شد. خرگوش کوچولو خمیازه ای کشید و بعد صدای پت پت به گوش مادر خرگوش کوچولو رسید. او داشت خوابش می برد. گفت: «چیزی نیست. خرگوش کوچولویی تشنه اش شده و دارد می رود لب رودخانه.» و خوابش برد و نفهمید خرگوش کوچولوی تشنه، کی رفت آب خورد و کی برگشت و کی خوابید!

کم دوم: گاو شکم گنده

آقا گاوه داشت تو صحرا علف می خورد. یکدفعه یک چیزی تلپی افتاد پایین! آقا گاوه رفت جلو. دید یک هواپیماست. خراب شده!

خلبان هواپیما آمد بیرون و گفت: «کمک کمک! هواپیمای من لای این درخته گیر کرده!» آقا گاوه گفت: «اگه کمکت کنم، منو یه دور سوار می کنی؟»

خلبان گفت: «باشه، اگر درست شد یک دور سوارت می کنم.»

آقا گاوه شاخ هایش را زد زیر هواپیما و آن را کشید. هواپیما از لای درخت آمد بیرون، خلبان خوش حال شد. جعبه ابزارش را آورد و هواپیما را درست کرد. آقا گاوه هم کمکش می کرد. تا اینکه خلبان گفت: «درست شد.» بعد هم رفت نشست تو هواپیما و گفت: «بیا سوار شود یک دور بزنیم!» اما در هواپیما کوچک بود و آقا گاوه شکمش خیلی گنده بود، نتوانست سوار شود. خلبان گفت: «عیبی ندارد، برو بالای هواپیما بنشین!» آقا گاوه هم پرید روی هواپیما نشست. خلبان هواپیما را روشن کرد. اما هر چی زور زد، نتوانست پرواز کند. خلبان گفت: «ببخشید آقا ی گاو! وزن تو زیاد است. خیلی سنگینی! زور هواپیمای من به تو نمی رسد.» آقا گاوه اول دلش شکست. اما فکری کرد و با خوش حالی گفت: «صبر کن! می دانم چرا سنگینم. آخه من از صبح دستشویی نرفتم.»

آقا گاوه رفت پشت درخته و تلپ تلپ دستشویی کرد. سبک شد و نفس راحتی کشید. شکمش هم کوچک شد. از در هواپیما رفت تو. کنار صندلی خلبان نشست و سه دور در آسمان پرواز کرد.

داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کودکانه

داستان های کودکانه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ÈэÓȝåÇ: داستان کوتاهداستان کوتاه کودکانهخلاصه داستان کودکانهداستان صوتی کودکانهداستان کودکانه صوتیکتاب داستان کودکانهداستان کوتاه برای ابتداییداستان خیلی کوتاه کودکانه
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  پنج شنبه 4 مهر 1398ÓÇÚÊ 13:0  ÊæÓØ رادیوکودک