مهد کودک حریر مهر پاسداران
آدرس شرکت:
تهران - چهارراه پاسداران - میدان حسین آباد - خیابان وفامنش - خیابان جوانشیر - روبروی مسجد کنی - پلاک 21
مهد کودک حریر مهر پاسداران
مهد کودک و پیش دبستانی حریر مهر در پاسداران دارای دو اتاق مجزا برای بازی، استخر 4 فصل سرپوشیده، سالن مجزا برگزاری تولد، مجهز به دستگاه تصفیه هوا و تصفیه آب، سیستم صوتی، سرویس رفت و برگشت و مجهز به دوربین مدار بسته است.
از برنامه های جنابی مهدکودک می توان به اردو, نقاشی, هنرهای دستی, کارگاه، هوش و خلاقیت, آموزشگاه، شطرنج, ژیمناستیک، مشاور کودک و زبان خارجه اشاره کرد.
مهد کودک حریر مهر پاسداران
ÈÑÓÈåÇ: مهدکودک پاسداران , مهدکودک پاسداران , مهدکودک های پاسداران , بهترین مهدکودک پاسداران , مهدکودک شمال تهران , مهدکودک شمال تهران , مهدکودک های شمال تهران , بهترین مهدکودک شمال تهران , مهدکودک منطقه 3 تهران , مهدکودک منطقه 3 تهران , مهدکودک های منطقه 3 تهران , بهترین مهدکودک منطقه 3 تهران ,
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 10:31  ÊæÓØ رادیوکودک
مهد کودک خانه کودک آینده اقدسیه
آدرس شرکت:
تهران - اقدسیه - بزرگراه ارتش - شهرک نفت - خیابان کنگان - کوچه کنگان ششم - پلاک 27
وب سایت:
http://www.koodakeayande.com
مهد کودک خانه کودک آینده اقدسیه
مهد کودک و پیش دبستانی خانه کودک آینده با اهداف شناسایی استعداد کودکان، تضمین امنیت روانی آن ها، آموزش از طریق بازی تاسیس شده است.
در مهد خانه کودک آینده در اقدسیه کودکانی که ابتدا به ساکن وارد مهد می شوند ابتدا با حضور مادر و کم کم با جایگزینی سرگرمی های مختلف فکر کودک از مادر خود را منحرف کرده و کودک در مهد ماندگار می شود.
هر کودکی که در خانه کودک آینده ثبت نام می کنند 3 روز بصورت رایگان می توانند از پتانسیل های مجموعه استفاده کنند.
مهد کودک خانه کودک آینده اقدسیه
ÈÑÓÈåÇ: مهدکودک شمال تهران , مهدکودک شمال تهران , مهدکودک های شمال تهران , بهترین مهدکودک شمال تهران , بهترین مهدکودک شمال تهران , مهدکودک منطقه 1 تهران , مهدکودک منطقه 1 تهران , مهدکودک های منطقه 1 تهران , بهترین مهدکودک منطقه 1 تهران , بهترین مهدکودک منطقه 1 تهران ,
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 10:30  ÊæÓØ رادیوکودک
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 10:24  ÊæÓØ رادیوکودک
مهد کودک دنیای رنگین میرداماد
آدرس شرکت:
تهران - میرداماد - خیابان نفت شمالی - کوچه یکم - پلاک 17
وب سایت:
http://www.donyayrangin.com
مهد کودک دنیای رنگین میرداماد
مهدکودک دنیای رنگین کمان در میرداماد، دارای پیش دبستانی نیز هست از امکانات این مهدکودک می توان به بیمه بودن، سرویس رفت و برگشت، پذیرش کودکان شیرخوار، سالن غذاخوری، دوربین مداربسته، سرویس بهداشتی مجزا اشاره کرد.
همچنین در مهدکودک با حضور پزشک و دندانپزشک ها و کارشناسان تغذیه بصورت دوره ای کلاس هایی برای بچه ها برگزار می شود بعلاوه این کلاس ها اردوهای تفریحی و آموزشی نیز برگزار می گردد.
سیستم بازدید کودک از راه دور و محل کار یا در خانه بصورت آنلاین در طول روز
ما امیدواریم با توجه به فلسفه درست آموزش و پرورش مجموعه دنیای رنگین را برای دوران کودکی فرزندانتان انتخاب کنید.
مهد کودک دنیای رنگین میرداماد
ÈÑÓÈåÇ: بهترین مهدکودک های میرداماد,بهترین مهدکودک های شمال تهران,بهترین مهدکودک های منطقه 3 تهران,
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 10:22  ÊæÓØ رادیوکودک
مهد کودک و پیش دبستانی امید فردا (موسسه هوش و استعدادیابی)
آدرس شرکت:
شهرک غرب (بزرگراه یادگار، بالاتر از دادمان)، انتهای سپهر، گلبرگ 3، گلرخ، نبش یادگار، پلاک 109
وب سایت:
http://www.omidfarda1375.com/
مهد کودک و پیش دبستانی امید فردا (موسسه هوش و استعدادیابی)
موسسه هوش و استعدادیابی امیدفردا ، یک موسسه مستقلٍ پژوهشی و خدماتی و مشاوره ای هوش ٍتخصصی کودکان دارای شماره شناسه ملی ۱۰۳۲۰۲۲۲۱۱۲۷۱ سازمان ثبت موسسات غیر تجاری کشور میباشد . امیدفردا یک مهدکودک و آموزشگاه زبان نمیباشد. وموسس و مدیریت امیدفردا خانم دکتر رضابخش با همکاری بیش از صد کارشناس و متخصص امور کودکان اولین واحد امیدفردا را در سال ۱۳۷۷ در تهران تاسیس نمودند.
خدمات موسسه پژوهشی مشاوره وخدماتی هوش امیدفردا :
سنجش توانایی ها و استعدادهای خاص کودکان و تحلیل استعدادها که متناسب با این سنجش و مقطع سنی، کلاسها و دوره های آموزشی غیر مستقیم برای آنان تدارک دیده شده است. ضمن این که علاوه بر این سنجش، شناسایی اطفال تیزهوش با هدف کشف استعداد کودک ونوجوانان فعالیت نموده.هدف این موسسه آموزش غیرمستقیم، ایجاد انگیزه و بهداشت روانی و زیربنای فعالیت های شکوفا نمودن استعداد کودکان ومتناسب با این سنجش و مقطع سنی تدارک کلاسها و دوره های آموزشی متناسب برای اطفال و والدین و ارائه راهکارهای اجرایی و ارایه طرح های مرتیطومشاره و ارائه خدماتی برای ، رشــد تکـلــم کودک و خرده آزمون های دیگری نیز همچون استدلال سیال، دانش، استدلال کمی نگر، پردازش تجسمی– دیداری، حافظه فعال، هوشبهر کلامی، هوشبهر غیر کلامی، هوشبهر کل، سلطه گری، سلطه پذیری، خلاقیت بصری، خلاقیت سمعی، خلاقیت لمسی، اعتماد به نفس، جاه طلبی، تمرکز، خشونت نیز مورد ارزیابی قرار گرفته و سنجیده می شود. دوره اول کلاسها آموزشی پژوهشی که جنبه عمومی و آمادگی داشته به مدت سه ماه می باشد که پس از اتمام این دوره آزمونی به عمل آمده و متناسب با نتایج آزمون دوره بعدی که تخصصی بوده به مدت شش ماه آغاز شده و در پایان آزمون دیگری به عمل آمده و در نتیجه بچه ها وارد مرحله فوق تخصصی خواهند شدکه طول مدت این دوره ۶ ماه می باشد. مرحله پایانی یک دوره پژوهشی یک ساله می باشد.
مهد کودک و پیش دبستانی امید فردا (موسسه هوش و استعدادیابی)
ÈÑÓÈåÇ: مهدکودک منطقه 2 تهران, مهدکودک های منطقه 2 تهران ,بهترین مهدکودک منطقه 2 تهران, بهترین مهدکودک منطقه 2 تهران
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 10:20  ÊæÓØ رادیوکودک
یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند» .
گنجشک گفت: چرا از من می ترسید ؟ به من می گن گنجشک منم بچه هایی مثل شما دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آنها کرم هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. آنها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال می زنی و پرواز می کن، گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آن ها به هرجایی که می خواهم پرواز کنم و از نعمت های خدا برای خودم و بچه هایم غذا تهیه کنم. جوجه ها داشتند با گنجشک صحبت می کردند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و دوباره سرهایشان را لای پرهم پنهان کردند.
یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی، گوشهای پهن و بدن پشمالو که خیلیم با نمک و مهربون به نظر می رسید به درخت چسبیده بود.
به جوجه ها نگاه کرد و گفت: نترسید شما که غذای من نیستید. جوجه ها گفتند: ما را چه جوری دیدی ما که پنهان شدیم. کوالا گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه های قشنگ اسم من کوآلا است من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار این درخت زندگی میکنم.
جوجه ها گفتند: خوش به حالت می تونی همه جا بروی. کوآلا گفت: ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید، عجله نکنید، شما هم می توانید مثل مادر و پدر خودتان قشنگ به هرجایی که خواستید پرواز کنید.
یک مرتبه کوآلا دید عقابی به لانه کبوترها برای شکار جوجه ها می آید، کوالا سریع فریاد زد: خطر و خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بال های پرنده شکاری می زد، تا پرنده را دور کند.
گنجشک که این صحنه را دید خود را به کبوتر پدر و مادر رساند و گفت: جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید. خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند. کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد.
کبوتر مادر از گنجشک و کوآلا برای نجات جان جوجه هایشان تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نامیدند.
قصه ی ما به سر رسید عقاب به نقشه خودش برای خوردن جوجه ها نرسید. بالا رفتم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود قصه ی ما راست بود.
داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کودکانه
داستان های کودکانه
ÈÑÓÈåÇ: داستان کوتاه,داستان کتاه کودکانه, داستان خیلی کوتاه,داستان صوتی کودکانه,داستان کودکانه صوتی,داستانهای کوتاه کودکانه
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 10:8  ÊæÓØ رادیوکودک
یک شب نینو بالهای کوچکش را تکان داد و گفت: «فردا میخواهم پرواز یاد بگیرم.»
شاهینِ پدر گفت: «حالا زود است دخترم. چند روز دیگر صبر کن!»
شاهینِ مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین چه ساکت نشستهاند و صدایشان در نمیآید.»
نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «اینقدر پچ پچ نکنید بچّهها، بگذارید بخوابیم!»
صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «میخواهیم پرواز یاد بگیریم.»
پدر با تعجّب نگاهشان کرد و گفت: «به این زودی؟ واقعاً؟ پس بیایید بچّهها!»
نینو ته لانه نشسته بود. مادر صدایش کرد و گفت: «تو هم بیا دخترم!»
آن روز شاهینهای کوچولو تمرینِ پرواز کردند.
شب بعد نینو گفت: «من از پرواز کردن دور لانه خسته شدم. فردا میخواهم بروم بالای کوه بازی کنم.»
پدر سر تکان داد و گفت: «نه، نه! خطرناک است. تازه پرواز یاد گرفتی. باید کمی صبر کنی!»
مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین همینجا پرواز میکنند و صدایشان در نمیآید.»
نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «پچ پچ نکنید بچّهها، بگذارید بخوابیم.!»
صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «امروز میخواهیم برویم بالای کوه بازی کنیم.»
پدر با تعجّب پرسید: «به این زودی خسته شدید؟ خب، بروید، ولی خیلی مواظب باشید!»
مادر به نینو گفت: «حالا تو هم برو دخترم!»
شاهینهای کوچولو بالای کوه بازی کردند و این طرف و آن طرف پریدند.
شب بعد نینو گفت: «فردا میخواهم بروم پشت کوه را ببینم.»
پدر و مادر به هم نگاه کردند و با مهربانی خندیدند. مادر، برادرهای نینو را صدا کرد و گفت: «فردا همه با هم میرویم پشت کوه را ببینیم.»
پدر سر تکان داد و گفت: «آنجا را فعلا تنهائی نباید بروید!»
نینو با دلی پر از شادی خوابید. آن شب هیچ کس پچپچ نکرد.
داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کودکانه
داستان های کودکانه
ÈÑÓÈåÇ: داستان کوتاه,داستان کتاه کودکانه, داستان خیلی کوتاه,داستان صوتی کودکانه,داستان کودکانه صوتی,داستانهای کوتاه کودکانه
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 10:0  ÊæÓØ رادیوکودک
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام .آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، و برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود .
ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین .
طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: کنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با پوزه خود (دهان ) به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند.
حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد.
آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا?او را به لانهی ما بیاورید.
بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود .
دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید
که گریه میکند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بعد این شعر را به دم قهوه ای یاد داد :
گلابی تمیزم همیشه روی میزم
اگر که خوردی مرا نصفه نخور عزیزم
خدا گفته به قرآن همان خدای رحمان
اسراف نکن تو جانا در راه دین بمانا
آهو کوچولو صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر داد ن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد .
قصه ی ما به سر رسید اسراف کار به بهشت نرسید.
داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کودکانه
داستان های کودکانه
ÈÑÓÈåÇ: داستان کوتاه,داستان کتاه کودکانه, داستان خیلی کوتاه,داستان صوتی کودکانه,داستان کودکانه صوتی,داستانهای کوتاه کودکانه
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 9:51  ÊæÓØ رادیوکودک
یک شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند.
تا مارمولک را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟ می خوام دندونام رو مسواک کنم.»
مارمولک دُمش را تکان داد و گفت: «نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.»
شتره رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟»
مارِ فیس فیسو گفت: «بله دیدم. تو دست مورچه خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست اون چیکار می کرد.»
شتره گفت: «منم نمی دونم!»
بعد هم راهش را کشید و رفت تا مورچه خانم را پیدا کند.
رفت و رفت تا به مورچه خانم رسید داد زد: «مورچه خانوم، مسواکم رو بده، می خوام دندونام رو مسواک بزنم.»
مورچه خانم گفت: «نه خیر، این مسواک تو نیست این جاروی منه. خودم اونو پیدا کردم. حالا برو کنار می خوام جلوی در خونم رو آب و جارو کنم.»
شتره گفت: «نه، این مسواک منه.»
مورچه خانم گفت: «اگر مال توئه، پس توی دست من چیکار می کنه؟»
شتره گفت: «دیروز که رفتم لب چاه تا دندونام رو مسواک کنم اونو جا گذاشتم.»
مورچه خانم گفت: «اِهکی.. من با هزار زحمت این جارو رو با دوستام تا این جا آوردم.
حالا بدمش به تو؟ معلومه که نمی دم. زود برو کنار.»
شتره گریه اش گرفت. درشت درشت اشک ریخت. مورچه خانم دلش سوخت. فکر کرد و گفت: «اگه مسواکت رو بدم، تو به من یه جارو می دی؟»
شتره رفت و یک کم از پشم هایش را چید و آن را دور یک شاخه ی نازک پیچید و گفت: «بیا اینم جاروی تو.»
مورچه خانم خوش حال شد. مسواک شتره را پس داد.
شتره درشت درشت خندید و رفت و دیگر هیچ وقت مسواکش را جا نگذاشت.
داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کودکانه
داستان های کودکانه
ÈÑÓÈåÇ: داستان کوتاه,داستان کتاه کودکانه, داستان خیلی کوتاه,داستان صوتی کودکانه,داستان کودکانه صوتی,داستانهای کوتاه کودکانه
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 9:43  ÊæÓØ رادیوکودک
یکی بود یکی نبود توی یک جنگل زیبا روی یک درخت قشنگ یک لانه پرنه بود توی لانه سه تا تخم زرد بود وقتی پرنده زرد روی تخمها خوابید پرنده جفت برای او غذا می آورد چند روزی گذشت جوجه ها از توی تخم بیرون امدند اول خیلی قشنگ نبودند
جایی را هم نمی دیدند فقط دهانشان را باز می کردند و خانم پرنده و آقای پرنده برای آنها غذا می آوردند آنها با اتحاد وهمکاری جوجه ها را بزرگ کردند و زمان یاد دادن کارهایی شد که معمولا پرنده ها به بچه هایشان یاد می دهند خانم پرنده پرید پایین و یک تکه چوب را با منقار گرفت و پرید روی درخت جوجه ها هر کدام می خواستند به تنهایی یک شاخه چوب بزرگ را بالا بیاورند یکی میگفت من قوی ترم الان بلندش می کنم یکی دیگر میگفت خودم بلندش میکنم دعوا بالا گرفت و شروع کردند به هم نوک زدن خانم پرنده مهربون گفت جوجه های قشنگ با نمک من بیایید اینجا کارتون دارم
۱ - دعوا نکنید شما برادر و خواهرهستید.
۲- با هم باشید همیشه
۳- به این مورچه های کوچک نگاه کنید آن دانه که می برند مگر نه اینکه چندین برابر قد و قواره آنهاست ولی آنها با اتحاد و همدلی و انسجامی که دارند با هم دانه را بلند می کنند و همه در یک جهت حرکت میکنند در حالی که اگر این طرف و آن طرف میرفتند هرگز موفق به بردن دانه نمی شدند.
۴- کاری را انجام دهید که از عهده آن برآیید. حالا عزیزانم ببینم که چه میکنید. بعد هر سه پرنده با هم متحد شدند و آن تکه چوب را از زمین بلند کردند و پیش مامان پرنده نشستند.
و مامان پرنده گفت آفرین و آنها را در آغوش گرفت آنها را در آغوش گرفت آنها از مورچه ها یاد گرفتند که با هم متحد باشند تا توان انجام کارها را پیدا کنند.
داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کوتاه کودکانه
خلاصه داستان کودکانه
داستان های کودکانه
ÈÑÓÈåÇ: داستان کوتاه,داستان کتاه کودکانه, داستان خیلی کوتاه,داستان صوتی کودکانه,داستان کودکانه صوتی,داستانهای کوتاه کودکانه
äæÔÊå ÔÏå ÏÑ یک شنبه 2 تير 1398
ÓÇÚÊ 9:33  ÊæÓØ رادیوکودک